حـال مؤ من نزد خداوند

حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام فرمود: چون پيغمبر (ص ) را بآسمان بردند عرض كرد: پـروردگـارا حـال مؤ من نزد تو چگونه است ؟ فرمود: اى محمد هر كه بدوستى از من اهانت كند آشكارا بجنگ من آمده و من بيارى دوستانم از هر چيزى شتابانترم ، و من در هر كارى كه انـجـام دهـم آن انـدازه تـرديد ندارم كه در باره وفات مؤ من ترديد دارم ، او از مرگ بدش آيـد، و مـن ناراحت كردن او را خوش ندارم ، و براستى برخى از بندگان مؤ من من هستند كه جـز تـوانـگـرى آنـانـرا اصـلاح نـكـنـد (و حـالشـان را نـيـكـو نـسـازد) و اگـر بحال ديگرى او را در آورم نابود و هلاك گردد، و برخى از بندگان مؤ من من هستند كه جز نـدارى و فـقـر آنـانـرا اصـلاح نـكـنـد، و اگـر او را بـحـال ديـگـرى بگردانم هر آينه هلاك گردد، و هيچيك از بندگانم بمن تقرب نجويد با عـمـليـكـه نـزد مـن محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام ، و بدرستيكه بوسيله نماز نـافـله بـمـن تـقـرب جـويد تا آنجا كه من دوستش دارم ، و چون دوستش دارم آنگاه گوش او شـوم كه بدان بشنود، و چشمش شوم كه بدان ببيند، و زبانش گردم كه بدان بگويد، و دسـتش شوم كه بدان برگيرد، اگر بخواندم اجابتش كنم ، و اگر خواهشى از من كند باو بدهم .

شــرح :
ايـندو حديث از لحاظ معنى از احاديث مشكله است كه چند جاى آن احتياج بشرح و توضيح دارد و دانـشـمـنـدان بـزرگـوار شـيـعـه هـر كـدام در خـور فهم مردمان شرحى بر آن نگاشته و تـوضـيـحـاتـى داده انـد، و مـا نـيـز بـنـوبـه خـود بـا رعـايـت كـمـال اخـتـصـار مـلخـصـى از آن كـلمـات را در چـنـد مـورد نقل مى كنيم :
از جـاهـائى كـه مـورد بـحـث در ايـن دو حـديـث قرار گرفته است . آنجا كه فرمايد: (((و ما يـتـقـرب الى عـبـد بـشـى ء احـب ...))) كـه از آن اسـتـفـاده شـود كـه عـمـل واجـب هـمـيـشـه از لحـاظ فـضـيـلت و ثـواب بـرتـر از عـمـل مـسـتـحـب است لكن مرحوم شهيد در قواعد فرموده است : ما جاهائى داريم كه از تحت اين قـاعـده خـارج اسـت ، مـانـنـد بـرى ء كـردن ذمـه بـدهـكـار در مـقـابل مهلت دادن باوكه اولى مستحب است و دومى واجب و اولى فضيلتش در ثواب زيادتر است ، و مانند اعاده نماز واجبى كه مكلف خوانده است با جماعت كه دومى با اينكه مستحب است بـيـسـت و هـفـت درجـه بـرتـر از نـماز فراداى واجب است ، و مانند نماز در بقاع شريفه كه بـرتـر از غـيـر آن اسـت بـعـد هـزار بـرابـر تـا دوازده بـرابـر ديـگـر مـوارد، و در حـل آن گـفـتـه اسـت : ولى در تـمـام ايـن موارد در حقيقت مستحب با خود واجب نيست ، و فزونى ثـواب بـخـاطـر اينست كه مشتمل بر مصلحتى زائد برانجام واجب است نه بخاطر آن قيد، و مـجـلسـى (ره ) پـس از مـنـاقـشـاتـى در اين كلام گويد: ممكن است اين اخبار و نظائر آن كه دلالت بـر بـرترى واجب بر مستحب كند مخصوص بنوع خودش باشد مانند برترى نماز واجـب بـر مـسـتـحب ، و بنابراين لازم نيايد كه رد سلام واجب (مثلا) برتر باشد از يك حج مستحب يا نماز جعفر و يا ساختن پل يا مدرسه بزرگى .
2ـ در آنجا كه فرمايد: (((و ما ترددت فى شى ء... در هيچ چيز ترديد نكردم مانند ترديد در مـرگ مـؤ مـن ...))) كـه نـسـبـت تـرديـد بـه خـداى سـبـحـان احـتـيـاج بـه تـاءويـل دارد و در تاءويل آن وجوهى گفته اند يكى اينكه ممكن است ترديد اشاره بمحو و اثـبات در لوحشان باشد، زيرا اجل و زمان مرگش در يك زمان معينى در لوح نوشته شده ، و آن بـنـده دعـاى در تـاءخـيـر آن كند يا صدقه بدهد، و خداوند آنرا محو كرده و مرگش زا بـزمـان ديـگـرى انـدازد، پـس اين كار همانند كار شخص متردد است و بطور استعاره بر او ترديد اطلاق شده .
وجه ديگر اينكه مقصود از تردد در حديث برطرف كردن كراهتى است كه بنده از مرك دارد و رفع علاقه او از دنيا كه اين احتياج به پيش آوردن حالاتى از جانب پروردگار دارد كه يـكـسـره عـلاقـه او را از دنـيـا بـكـنـد و كـراهـتـش را از مـرك زائل كـنـد، مـانـنـد مرض . پيرى . زمينگيرى . فقر. و احتياج . بلاهاى ناگهانى و شديد و امثال اينها كه تديجا مرك را بر بنده خدا آسان كند و مشتاق آن گردد و در اين حديث از اين معنى تعبير به ترديد شده چون از جهت وصف با كار شخص متردد شبيه است .
3ـ در مـعنى جمله كه فرمايد: (((فاذا اءحببته كنت سمعه ... چون او را دوست داشتم گوش او گـردم كـه بـدان بـشـنـود...)))كـه بـه ظـاهـر آن نـمـى شـود چـنـگ زد و نـيـاز بـه تـاءويـل دارد و بـرخـى از صـوفـيـه بـه ظـاهـر آن تـمـسـك كـرده و قـائل بـه اتـحـاد و حلول شده اند و از استعارات لطيفه كه در بواطن اين الفاظ است روى بـر تـافـتـه و بـه گـمـراهـى افـتـاده انـد و ديگران را نيز گمراه ساخته اند، با اينكه حـلول و اتـحـاد نزد تمام خردمندان محال است ، و چگونه ممكن است چيزى كه با تمام اشيائ در حقيقت و آثار متباين است متحد گردد، در صورتيكه اينان در كفر صريحى كه گفته اند از اتـحـاد و حـلول بـا خـصـوص عـارفان و محبين اكنفا نكرده اند، و خداى سبحان را با همه موجودات حتى سگان و خوكان و قاذورات متحد دانسته اند و پروردگار سبحان منزه است از ايـن گـفـتـار سـخيف كه هيچ خردمندى حتى قائلين به اين گفتار به اتحاد خودشان با اين مـوجـودات پست تن در ندهند و اتحاد بوجود ناتوان پستى چون خود را با آنها نپذيرند و خـود را بـرتـر از آن دانـنـد تـا چـه رسـد بـه آفـريـدگـار جـهـانـيـان ، و در تـاءويـل ايـن اخـبـار كـه بـر طـريـق استعاره و مجاز وارد شده و مانند آن در قرآن و حديث و سـخـنـان دانـشـمـنـدان عـرب بـسـيـار اسـت و جـوهـى گـفـتـه انـد: اول آنـكـه ايـنـگونه تعبيرات براى مبالغه در قرب بخدا است و بخاطر بيان تسلط محبت بر ظاهر و باطن و عيان و نهان بنده است ، پس مقصود، واللّه اعلم اينست كه چون بنده ام را دوسـت دارم او را بـمقام انس خود بكشم ، و داخل عالم قدس گردانم و انديشه اش را غرق در اسـرار مـلكوت كنم ، و حواسش را در تصرف نورانيت انوار جبروت در آورم ، پس قدمش در مـقـام قـرب ثـابت گردد، و گوشت و خونش بمحبت آميخته گردد تا آنجا كه يكسره از نفس خـود غـافـل گـردد، و اغـيـار از نـظـر او پراكنده شوند و من بمنزله گوش و چشمش شوم ، چـنـانـچـه در مـبـالغـه مـحـبـت بـيـن دو دوسـت گـويـنـد: تـو گـوش و چـشـم و دل منى ... دوم آنكه مقصود اين باشد كه بواسطه شدت محبت بحق تعالى و تخلق باخلاق خدا جلو علام از خود اراده و محبتى ندارد، و نشنود جز آنكه خدا خواهد، و نگاه نكند جز بآنچه خـدا دوسـت دارد... سـوم ايـنـكه خداوند سبحان در بدن انسان و قلب و روحش ‍ قواى ضعيفه بوديعت نهاده كه تمامى آنها در معرض زوال و فنا است ، پس اگر آنها را در پيروى هواى نفس و شهوات جسمانى صرف كرد دستخوش زوال گردد و جز حسرت و ندامت اثرى از آنها بجاى نماند، و اگر در اطاعت پروردگار و پيروى او بكار برد خداوند آنها را نيرو دهد و تـقـويـت كـنـد تـا آنـجـا كـه يـكـسـره كـامـل گـردد و ابـدى شـود و امـثـال مـرگ و كـرى و كـورى و گنگى در او نقصى نياورد، و چنان شود كه در قبر و قيامت نـيـز هـمـانـنـد اين عالم بشنود و ببيند و سخن گويد، چنانچه در حديث شريفه نبوى است : (((مـا قـلعـت بـاب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة ربانيه ))) و اين وجوه را شيخ بهائى قدس سره فرموده و ديگران از او نقل كرده اند.


                                                     کتاب اصول کافی جلد چهارم

گزارش تخلف
بعدی